دید مجنون دختری .....شعر طنز
دید مجنون دختری .....شعر طنز
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

دید مجنون دختری مست و ملنگ
درخیابان با جوانانی مشنگ


خوب دقت کرد در سیمای او
دید آندختر بُود لیلای او


با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف هادارم بیا (پیشم بشین)


من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانیاهل تربت می کنی

....

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیلاز ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی باجوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی هارفت و آمد می کنی

بینی خود را نمودی چون مویز
جایلطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرورا چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چونتو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورتهمچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دلصاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آنیک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابقصاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهرمجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه هاکی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبرویهرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ. ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثلقبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستیاز عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچهپولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو بهزحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀاو لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشهات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀسه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پولمی ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچهباشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگوعشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
بااصول عاشقی بیگانه ای 

این همه اشعار می گویی کهچه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟ 

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀعشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قیدفرهاد جـُلمبر! را زده 

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کردهاز سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامقکاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بینما هرچه که بوده شد تمام 

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راهتهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچهبعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مراهرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون اینچنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این «. دست شور بی نمک»
کردهما را دختر قرتی اَنک 

حال که قرتی شده لیلای من
نیستدیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تارود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا کهقیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی ومجنون ، والسلام 

خط بزن شعری که در کردی زما
چونشده لیلای شعرت بی وفا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: